پوستر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها

یاور امیرُالمؤمنین
مظهر ادب ام البنین
واویلا واویلا واویلا…

هستی ای روح عشق واحسان
مادرِ ابوالفضلِ العبّاس
واویلا واویلا واویلا…

گفته ای عاشق و شیدایم
من کنیز بیت زهرایم
واویلا واویلا واویلا…

بُوَد در کلّ این عالَمِیْن
اباالفضل من عَبْدُالحسین
واویلا واویلا واویلا…

جان او فدای ثارالله
ذکر او یا اباعبدالله
واویلا واویلا واویلا…

*********

ای همسفر راه دین
با امیرُالمؤمنین
ای بانوی فضل و ادب
حضرت امّ البنین
روح احسان،امّ العباس
ام البنین ام البنین…

اشک تو از عشق حسین
جاری از هر دو عین است
گفتی از اول عبّاسم
فدایی حسینم
روح احساس،امّ العبّاس
ام البنین ام البنین…

*********

آسمان ماه سرخ عاشورا
مادر عباس یاور مولا

« آه و واویلا صد آه و واویلا
رفته از دنیا مادر سقا »

ای ادب از تو گرفته رنگ و بو
همره زینب بوده ایی بانو

گفته ای که من کنیز زهرایم
خادمه اینجا همچو‌ اَسمایم

گفتی عباسم، فدای ثارالله
در غمش هردم می کشم من آه

کی جدا کرده دست تو از پیکر
گو که بُبریده از تن تو سر

******

بر همه محنت انبوه گذشت
اربعین نیز به اندوه گذشت

بعد چندی که نمود ، از غربت
کاروان سوی مدینه رجعت

آمد آن سائل نیکو احساس
در مدینه به سرای عباس

مست دیدار ابوفاضل بود
در زد و ام بنین باب گشود

کیستی؟ گفت که مردی عربم
مضطر و در به در و جان به لبم

عاشقم ، آتش پروانه کجاست؟
سائلم ، صاحب این خانه کجاست

او که چون ماه بُوَد صورت او
دل بَرَد از دو جهان طلعت او

گر چه من سائلم و در به درم
خاک فقر است هماره به سرم

من که بر درگه غم بنشستم
عاشق صاحبِ خانه هستم

من فقط از سر شوقِ دیدار
آیم از دشت به این شهر و دیار

تا ببینم رخ زیبایش را
صورت و قامت رعنایش را

جان من باده ز وصلش می خورد
چشم هایش دل من را می برد

تا شنید ام بنین اینها را
داد سر ، سوز و غم و آوا را

کِی گل باغ امامت ، زینب
کوثرِ مصحف عصمت ، زینب

دخترم ، ام بنین خونجگر است
آبروی پسرم در خطر است

به دل من نَبُوَد تاب و قرار
زر و سیم أر به برت هست ، بیار

ناله و ‌اشک به هم در آمیخت
هر چه بُد داخل یک کیسه بریخت

پای تا سر همه رنج و همه درد
خدمت ام بنینش آورد

حضرت ام بنین با غمِ دل
داد آن کیسه به دست سائل

سائل ‌از این حرکت با زاری
کرد اشک از بصر خود جاری

گفت ای بانوی پر جود و کرم
ای عطا کرده به من سیم و درم

گرچه من سائل این رهزارم
گر قرار است نبینم یارم

گرچه از عجزِ خودم آگاهم
کوهی از سیم و زرت کِی خواهم؟

به خدا فقر ، بهانه باشد
مقصدم صاحب خانه باشد

گو به آقای من ، ای مرد خدا
مگر از من زده سر ، فعل خطا؟

یاد آن روز که با خوشخویی
می نمودی زِ گدا دلجویی

ای فدای تو تمام هستی
می کشیدی به سر من دستی

حال ای آنکه به جسمم ، جانی
من چه کردم که ز من پنهانی

رخ گشا تا که ببینم رویت
همچو ‌گل مست شوم از بویت

ای به شام دل من صبحِ سحر
تا نیایی نروم از این در

تا که آن صوت حزین‌ گشت بلند
ناله ی ام بنین گشت بلند

کِی عرب من ز غمش مشتعلم
مزن از گفته ات آتش به دلم

آن کسی که به تو ‌نور دل بود
او که مأنوس دل سائل بود

او‌ که‌ می داد ز جود و اِجلال
رزق و‌ روزی تو را سال به سال

گرچه بود اهل حرم را سقا
کشته شد تشنه کنار دریا

بِین خون نیز دلی مضطر داشت
خجلت از اشک علی اصغر داشت

قمر هاشمیِ عاشورا
هر دو دستش ز تنش گشت جدا

تیر بر دیده ی زیباش نشست
پشت ثارُالّه از این داغ شکست

آه از وصلتِ آن دو به سجود
سر عباس من و ضرب عمود

ریخت از مشک ابالفضلم آب
منم و شرم زِ دیدار رباب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *