برای دریافت فایل در ابعاد اصلی کلیک کنید
جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم
شب شراب که باشد دچار افراطم
بریز هرچه که داری نکـن مراعاتم
تو بیملاحظه من نیز بیمبالاتم
سیاهمست تو هستم گذشته کار از کار
شب شراب میارزد به بامداد خمار
نمیرسد به شـکوه تو فکر کوتاهم
اگر مدیح تو را از خود تو میخواهم
بگو که درد بهدست تو خلق شد، ما هم
بگو بگو و مگو من ثنای اللهم
لطیف طبع خدا! آنِ آشکار تویی
که شعر جوشـشی آفریدگار تویی
تو آن قصـیده بیاختیار موزونی
پر از خیالی و از هر خیال بیرونی
شکوه شعر کهن در کلام اکنونی
بریز قاعدهها را به هم، تو قانونی
سرودن تو حماسـیترین مغازله است
جهان بدون تو اسلوب بی معامله است
به شاعرانهترین لحظههـای حیرانی
رسیدهام به تو در نظمی از پریشانی
نگفتهام که چه میخواهـم از تو میدانی
شراب شعر صغیر و فؤاد کرمانی