برای دریافت فایل در ابعاد اصلی کنید
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریه زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
کرب و بلا با آن همه داغ و مصیبت
همپایه درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستیش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال
رزمآوری بچههای مجتبی نیست
***********
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کمترین سهمیه از سهم تنش را دادند
قاسم انگار در آن لحظ اناالهو شده بود
سرّ این او شدنش بود منش را دادند
بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین
بعد ده سال دوباره حسنش را دادند
تا که حرز حسنی همره قاسم باشد
عمّهها تکهای از پیرهنش را دادند
داشت مجذوب کلیمالّلهی خود میشد
سنگها نیز جواب سخنش را دادند
داشت با ریختنش پای عمو کم شد
چقدر خوب زکات بدنش را دادند
گفت یعقوب تن یوسف من را بدهید
گفت یعقوب ولی پیرهنش را دادند
********
اندیشه کردم با خودم شاید بدانم که چرا؟
سردار دلها میبرد دل را به عرش کبریا
شوری ز ایمان بر سر و عطری ز عرفان در نفس
بر تارک جان میزند نقش و نشان ابتلا
مهر و مروّت بر دل و نور فتوت بر جبین
بر سینهها حک میکند عشق شهید کربلا
اشک غرور و عاطفه لبخند شوق و افتخار
از دیده و بر روی لب بر چهرهها نور وفا
جاری سپس با عشق حق جان را به آتش میکشد
خود را ز خود بیگانهتر ضمن عروج تا خدا
رنگ خدایی میدهد بیانتهایی میدهد
بر عشق پاک و ساده و با مهر آل مصطفی
فخرآفرین و فاتح دلهای عاشق میشود
جانی دوباره میدمد واماندگان خسته را
لرزه به جان دشمن و رأفت به قلب بیدلان
افکنده و دل میبرد از دشمن و از آشنا
اندیشه هر چه کرده و از هر کسی پرسیدهام
از جمله اهل دل و از بیدلان با صفا
وز عالمان و عارفان یا اهل دین و معرفت
یا غافلان بی خبر، یا زاهدان بی ریا
جمله جواب این بوده که دل را به مهرش بسپرید
سردار دلها عاشق است و عارف بیادّعا
جان را به کف بگرفته و با عشق پاک و بیریا
در راه دین و میهن و در راه حق و اعتلا
نذر شهادت کرده و غرق ولایت گشته است
قاسم که دل را میبرد تا منزل قرب و رضا