برای دریافت فایل در ابعاد اصلی کلیک کنید
حضرت عشق کمی مانده به آخر برسد
قصه آمدنش کرب و بلا وای اگر سر برسد
این همه لشگریان بهر چه اینجا هستند ؟
نکند منتظرند جان برادر برسد
نکند تشنه خون تو حسینجان باشند
نکند راه ببندند و باز کینه حیدر برسد
بار غم آمده یکجا به دل خواهر تو
کوه صبر است نکند قصه به معجر برسد
کوفیان شرم ندارند همگی تشنه تو
دشنهها تیز شده تا که به حنجر برسد
من که گشتم نبود نیست به بیرحمیشان
ساختند تیر سهشعبه که به اصغر برسد
این بیابان همهجایش پر از خار و خس است
نکند زجر بیاید و دستش به دختر برسد
چند روزی نمانده که به صحرا گویند
مکن ای صبح طلوع صبر که مادر برسد
************
بس که دست دلبرم مشکلگشایی میکند
خلق میگویند این سقا خدایی میکند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی میکند
تا بگیرد دست هر کس ناتوان است در جهان
دستهایش از بدن میل جدایی میکند
هر که سوگندش دهد بر مادرش امالبنین
با نگاهی روزیاش را کربلایی میکند
قبله اصحاب ممتاز حسین ابروی اوست
بر قلوب عاشقان فرمانروایی میکند
هر که خواهد حاجتی مردانه از باب حسین
این اباالفضل است بر او خوش عطایی میکند
بینیاز از هر دو عالم میشود بر حق قسم
هر که بر درگاه این آقا گدایی میکند
آنچنان جا در دل زهرای اطهر کرده است
فاطمه در ماتمش صاحبعزایی میکند
چشم او با تیر لب وا کرد و گفت از غصهاش
قطره قطره خون او قصهسرایی میکند
چشم من شرمنده لبهای خشک اصغر است
مادرش همراه لالایی دعایی میکند
دست دادم چشم دادم تا رسانم آب را
لیک این مشک است با من بیوفایی میکند