پوستر شهادت شیخ الائمه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

برای دریافت فایل در ابعاد اصلی اینجا کلیک کنید

مدح و مرثیۀ امام صادق علیه السلام

من آن زیبا گل بُستان دینم
امام مؤمنات و مؤمنینم

سپهر سروری را ماه هستم
ششم حجّت زِ آل ا… هستم

به رخ آئینۀ ختمی مَآبَم
به نور علم ، همچون آفتابم

سَریر قدس ، فرش زیر پایم
که من شاهنشه ارض و سمایم

کتاب وحی را من ناطق هستم
ولیِّ حق، امام صادق هستم

همیشه نقش غربت بر دلم بود
غم جدّم شراری در دلم بود

همیشه گریه میکردم برایش
به یاد غصّه های کربلایش

به یاد اصغر او اکبراو
به یاد ساقی آب آور او

به یاد غنچه های چیدۀ او
به یاد زینب غمدیدۀ او

گلستان دلم شد پر ز لاله
زِ اَبر اشکِ زهرایِ سه ساله

ولیکن در خزان عُمر ، یاران
ستم ها شد به من از سوی عُدوان

چراغ جان من گردید کم نور
ز آلامِ جفا و جور منصور

دل از غیر از خدا بُگسسته بودم
به محراب دعا بنشسته بودم

که ناگه در درون بیت عصمت
هجوم آورد خصمِ زشت سیرت

به رضوان خون به قلب مصطفی کرد
ز پای من چو سجّاده جدا کرد

چو بُرْدَنْدَمْ زِ کاشانه ، شبانه
گرفتم از شَهِ مردان نشانه

زدند آتش به درب خانۀ من
بشد ماتمسرا کاشانۀ من

چو آتش شعله ور گردید از در
مرا یاد آمد از غمهای مادر

همان بانو که نوری منجلی بود
ز عزّت فانی عشق علی بود

ولی ای عاشقان زارِ دلریش
بگویم بر شما از قاتل خویش

مرا کِی زهرِ خصمِ بی حیا کشت
به قرآنْ، ماتم زهرا مرا کشت

**************

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار هم‌چو منی

جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا و لو به لن‌ی

بساط حوزه کرم می‌کند چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا می‌کند چه ذوالمننی

به دست شیخ‌الائمه غدیر جان بگرفت
بله غدیر جوان شد ز باده کهنی

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز
مباش فکر حرم گر نواده حسنی

سیاه‌تر ز همه روزگار پروانه‌ست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

نخست آنچه صدا می‌کند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

ببین چه بر سر زن یا که مرد می‌آید
طناب را بکشی تازیانه هم بزنی

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد
پناه برد به یک آستین پیرهنی

چه سخت می‌گذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بددهنی

اگر چه سوخته در جای شکر آن باقی‌ست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی‌ست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

چه حرف‌ها نشنید و چه چیزها که ندید
شکسته‌دل شد و آمد ولی چه آمدنی

غریب نیز از اینجا نمی‌رود عریان
برای تو کفن آورده‌اند عجب کفنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *